دستی بده بابا!
سلام سلام خوبی مامان امشب که دارم این یادداشت رو میذارم ،به این فکر می کنم که وقتی داری این خاطره رو می خونی من کجا هستم زندگی امون چه تغییراتی رو داشته ؟ البته همه ی دعای من اینه که کانون گرم خانوادمون اون لحظات گرم گرم باشه و از با هم بودن لذت ببریم . الان که دارم برات می نویسم شب جمعه است ساعت 23 شام خوردیم و بابا جون دراز کشیده و شما اسباب بازیاتو از تو سبد پهن کردی کف پذیرایی و در حالیکه تکیه کلام بابا رو تکرار می کنی غرق ور رفتن با وسایلت شدی می دونی بابا وقتی تو شکم من بودی روی شکم من دست می کشید و صدات می زد و می گفت: دستی بده بابا - پایی بده بابا و تو شدیداواکنش نشون می دادی و این مثل یک معجزه بود! واسه همینه که این قدر ماشال...
نویسنده :
man o baba, marjan
0:25